عصاى سلیمان(ع) كه نشانه برترى او گردید
شیخ صدوق(ره) نقل میکند: حضرت داوود(ع) طبق وحى الهى خواست حضرت سلیمان(ع) را خلیفه و جانشین خود قرار دهد.[1]
هنگامی که این موضوع را به بزرگان بنیاسرائیل خبر داد، از این خبر ناراحت شده و فریاد اعتراض برآورده به داوود گفتند: «آیا جوانى را خلیفه خود قرار میدهی با این که بزرگتر از او در میان ما وجود دارد؟»
حضرت داوود(ع) سران طوایف دوازدهگانه بنیاسرائیل را احضار كرد و به آنها فرمود: «اعتراض شما به من رسید، شما عصاهاى خود را بیاورید و نام خود را روى آن عصا بنویسید. سلیمان(ع) نیز عصایش را میآورد و نامش را روى آن عصا مینویسد. همه این عصاها را در درون اطاق بگذارید و درِ آن را ببندید و قفل كنید و شما سران و رؤساى طوایف (اَسباط) یك شب از این اطاق نگهبانى نمایید تا كسى وارد آن نشود. فردا صبح درِ اطاق را باز کنید، عصاى هر کسی كه سبز شده و میوه داده باشد، صاحب آن عصا رهبر مردم بعد از من است.»
سران قوم (اسباط) این پیشنهاد را پذیرفتند و عصاهاى خود را آورده و در میان اطاقى مخصوص قرار دادند و در آن را بستند و یك شب در آنجا نگهبانى دادند. صبح فرداى آن شب، به امامت داوود(ع) نماز خوانده شد. بعد از نماز درِ آن اطاق را باز كردند و دیدند تنها عصاى سلیمان(ع) سبز شده و میوه داده است. آن را به داوود(ع) تسلیم نمودند. داوود(ع) آن را به همه نشان داد و همه این نشانه را پذیرفتند. داوود(ع) خطاب به پسرانش گفت: «اى پسرانم! چه عملى خنکتر از هر چیز است؟» گفتند: عفو خدا و عفو انسانها از همدیگر. فرمود: «اى پسرانم! چه چیز شیرینتر است؟» گفتند: محبّت، كه روح خدا در میان بندگان میباشد. داوود(ع) خشنود شد و در میان بنیاسرائیل عبور نموده و جانشینى سلیمان(ع) و رهبرى او بعد از خودش را به مردم اعلام كرد.[2]
تواضع حضرت سلیمان(ع) در برابر خدا
با این که حضرت سلیمان دارای آن همه مقامات عالی و حکومت سراسری جهان بود هرگز مغرور نشد و زندگی بسیار سادهای داشت. به فرموده امام صادق(ع) غذای از گوشت و نانِ نرمِ گرفته شده از آرد سفید را در اختیار مهمانانش میگذاشت و اهل و عیالش نان خشک و زبر میخوردند و خودش نان جوین سبوس نگرفته میخورد.[3]
روزی حضرت سلیمان(ع) از بیتالمقدّس بیرون آمد در حالی که سیصد هزار تخت در جانب راست او بود که انسانها عهدهدار آن بودند و سیصد هزار تخت در جانب چپ او وجود داشت که جنّها بر آنها گمارده شده بودند. به پرندگان فرمان داد بر روی لشگرش سایه بیفکنند، به باد فرمان داد تا آنها را به مدائن برساند؛ باد مأموریّت خود را انجام داد، سپس از آنجا به منطقه اصطخر بازگشت و شب را در آنجا به سر برد. فردای آن شب به جزیره «برکاوان» (واقع در فارس) رفت. سپس به باد فرمان داد آنها را به سرزمین گود فرود آورد. باد چنین کرد. آنها در سرزمینی فرود آمدند که نزدیک بود پاهایشان به آبهای زیر زمین برسد. بعضی از حاضران به دیگران گفتند: «آیا حکومت و سلطنتی بزرگتر از این دیدهاید؟» بعضی جواب دادند: «نه هرگز چنین شکوه و عظمتی نه دیدهایم و نه شنیدهایم.» فرشتهای از آسمان فریاد زد: «پاداش یک تسبیح بزرگتر است از آنچه شما مشاهده کردید.»[4]
بر همین اساس روزی حضرت سلیمان(ع) با اسکورت و شکوه پادشاهی عبور میکرد، در حالی که پرندگان بر سرش سایه افکنده بودند و جنّ و انس در اطرافش با کمال ادب و احترام عبور مینمودند. در مسیر راه دید عابدی در گوشهای مشغول عبادت خدا است. آن عابد هنگامی که موکب پرشکوه سلیمان را دید به پیش آمد و گفت: «ای پسر داود! به راستی خداوند سلطنت و امکانات عظیمی در اختیارت نهاده است!»
حضرت سلیمان که هرگز به جاه و مقام دل نبسته و مقامات ظاهری او را مغرور ننموده بود، به عابد چنین فرمود:
«لَتَسْبِيحَةٌ فِي صَحِيفَةِ مُؤْمِنٍ خَيْرٌ مِمَّا أُعْطِيَ ابْنُ دَاوُدَ إِنَّ مَا أُعْطِيَ ابْنُ دَاوُدَ يَذْهَبُ وَ إِنَّ التَّسْبِيحَةَ تَبْقَى.»[5]
ثواب یک تسبیح خالص در نامه عمل مؤمن از همه آنچه خداوند به سلیمان داده بیشتر است زیرا ثواب آن تسبیح در نامه عمل باقی میماند ولی سلطنت سلیمان از بین میرود.[6]
آری سلیمان(ع) با آن همه امکانات و عظمت اینگونه متواضع بود.
رژه نیروهاى رزمى از مقابل سلیمان(ع)
روزى حضرت سلیمان(ع) عصر هنگام از اسبهای تیزرو و چابك خود كه آنها را براى میدان جهاد آماده كرده بود، دیدن میکرد. مأموران با آن اسبها در پیش روى سلیمان(ع) رژه میرفتند.
سلیمان(ع) با علاقه و اشتیاق مخصوص، آن اسبها را روانهی میدان نمود. آنها بهگونهای تند و تیز از مقابل سلیمان عبور كردند كه سلیمان(ع) با تمام وجود به آنها مینگریست، تا این که آنها از نظرش دور و پنهان شدند.
سلیمان(ع) كه به جهاد با دشمن و دفاع از حریم حقّ، علاقه فراوان داشت، گفت:
«من این اسبها را به خاطر پروردگارم دوست دارم و میخواهم از آنها در راه جهاد استفاده كنم.»
وقتى اسبها از نظر سلیمان(ع) دور و پنهان شدند، سلیمان(ع) به مأموران گفت:
«آنها را برگردانید تا آنها را بار دیگر مشاهده كنم. مأموران اسبها را باز گرداندند.»
سلیمان دست بر گردن و ساقهای آنها كشید و به این ترتیب آنها را نوازش نمود و سوارانشان را تشویق كرد، و درس آمادگى در برابر دشمن را به همه آموخت.[7]
مكافات یك ترك اَوْلَى
حضرت سلیمان(ع) همسران متعدّدى براى خود انتخاب كرد و هدفش این بود كه از آن همسران داراى فرزندان متعدّدى شود تا در اداره مملكت و جهاد با دشمن، به او كمك كنند. بر همین اساس گفت: «من با آنها همبستر میشوم و به زودی فرزندان متعدّدى نصیبم شده و همه آنها یاوران من و رزمندگان در جبهه جهاد خواهند شد.»
او در این گفتار، تنها به همسران و خودش اتّكا كرد، خدا را از یاد برد و «إنشاءالله؛ اگر خدا بخواهد» نگفت و به این ترتیب بر اثر یک لحظه غفلت، لغزش پیدا كرد و ترك اولى نمود. از اینرو وقتی که در هنگامش به سراغ همسرانش رفت، تنها داراى یك فرزند از آنها شد، آن هم ناقصالخلقه بود. جسد مُردهی آن فرزند را آوردند روى تخت او افكندند.
سلیمان(ع) دریافت كه در این آزمایش الهى، لغزیده است، توبه و انابه كرد و از درگاه خدا تقاضاى بخشش نمود، و گفت: «خدایا مرا ببخش، و به من حكومت بینظیر عنایت كن.» خداوند حكمت بسیار با اقتداری به او داد. باد را تحت فرمان او نمود، تا به فرمان او به نرمى حركت كند و هر جا او بخواهد برود. شیاطین و سركشان را نیز تحت تسخیر او درآورد، و او را داراى مقامات ارجمندى نمود.[8]
گفتگوى سلیمان(ع) با مورچه
خداوند همهی نعمتها را به حضرت سلیمان(ع) عطا كرده بود، تا آنجا كه به سخن حیوانات آگاهى داشت و میتوانست با آنها گفتگو كند.
روزى آن حضرت با لشكر عظیمش كه از جنّ و انس و پرندگان تشكیل میشد با نظم و صفآرایی خاصّ، و شكوه بینظیر حركت میکردند تا به وادى مورچگان رسیدند. سلیمان(ع) نیز كنار تختش بود و باد آن را با کمال نرمش و آرامش در فضا حركت میداد.
در این هنگام مورچهای خطاب به مورچگان گفت: «اى مورچگان! به لانههای خود بروید تا سلیمان و لشكرش شما را پایمال نكند، در حالی که نمیفهمند.»[9]
سلیمان(ع) صداى آن مورچه را شنید، از سخن او خندید و به یاد نعمتهای الهى افتاد، كه خداوند آنچنان به او مقام ارجمند داده كه حتّى صداى مورچه را میشنود و از مفهوم آن آگاهى دارد. از اینرو بیدرنگ به یاد آن افتاد كه باید خدا را شكر نماید، براى تكمیل تشكّرش از خدا، سه تقاضا كرد و گفت: «خدایا! شكر نعمتهایى را كه بر من و پدر و مادرم عطا نمودهای به من الهام فرما، و توفیقم ده كه كارهاى شایسته انجام دهم تا موجب خشنودى تو گردد، و مرا در زُمرهی بندگان شایستهات قرار بده.»[10]
در مورد این واقعه از حضرت رضا(ع) نقل شده كه فرمودند: در حالی که سلیمان(ع) بر روى تختش در فضا حركت میکرد، باد صداى آن مورچه را به گوش سلیمان(ع) رسانید. سلیمان(ع) در همان جا توقّف كرد و به مأمورانش فرمود: «آن مورچه را نزد من بیاورید.» مأموران بیدرنگ آن مورچه را به حضور سلیمان(ع) بردند. سلیمان به آن مورچه فرمود: «آیا نمیدانی كه من پیامبر خدا هستم و به هیچ کس ظلم نمیکنم؟»
مورچه عرض كرد: آرى، این را میدانم.
سلیمان(ع) فرمود: پس چرا مورچگان را از ظلم من هشدار دادى؟
مورچه عرض كرد: ترسیدم مورچگان حشمت و شكوه تو را بنگرند و مرعوب و شیفتهی زرق و برق دنیا شوند و در نتیجه از خداوند دور گردند، خواستم آنها به لانههایشان بروند و شكوه تو را مشاهده نكنند...
سپس مورچه به سلیمان(ع) عرض كرد: آیا میدانی چرا خداوند در میان آن همه نیروهاى عظیم مخلوقاتش، باد را تحت تسخیر تو قرار داد؟ سلیمان گفت: راز این موضوع را نمیدانم.
مورچه گفت: مقصود خداوند این است كه اگر همه مخلوقاتش را مانند باد در تحت تسخیر تو قرار میداد، زوال و فناى همهی آنها مانند زوال و فناى باد است (بنابراین اکنون که بنیاد جهان بر باد است، به آن مغرور مشو). سلیمان از این نصیحت پرمعناى مورچه خندید. (كه این خنده، خندهی عبرت بود).[11]
خواجوى كرمانى به همین مناسبت میگوید:
پیش صاحبنظران ملك سلیمان باد است
بلكه آن است سلیمان که ز ملك آزاد است
این که گویند كه بر آب نهاد است جهان
مشنو اى خواجه كه چون درنگرى بر باد است
خیمه انس مزن بر در این کهنهرباط
كه اساسش همه بیموقع و بیبنیاد است
دل در این پیرزن عشوهگر دهر مبند
كاین عروسی است كه در عقد بسى داماد است
پینوشتها[1] . با توجّه به این که سلیمان (ع) در این هنگام نوجوانى گوسفندچران بود (نورالثقلین، ج 4، ص 75).
[2] . اصول كافى، ج 1، ص 383؛ بحار، ج 14، ص 68.
[3] . بحار، ج 14، ص 70.
[4] . همان، ص 72؛ «ثُوابُ تَسبِیحه وَاحِدة فِی اللهِ اَعظَم مِمَّا رَاَیتُم». (تفسیر نورالثقلین، ج 4، ص 459)
[5] . المحجّة البیضاء ج 5، ص 355
[6] . پیامبر (ص) به اصحابش فرمود: شنیدهاید که خداوند از ملک و حکومت چه اندازه به سلیمان(ع) داد؟ با این همه مواهب جز بر خشوع او نیفزود به گونهای که حتّی از شدّت خضوع و ادب چشم به آسمان نمیانداخت. (تفسیر روح البیان ج 8، ص 39)
[7] . اقتباس از آیات 30 تا 33 سوره ص.
[8] . اقتباس از آیات 34 و 40 سوره ص، با استفاده از تفاسیر از جمله تفسیر مجمعالبیان، ج 8، ص 475.
[9] . سوره نمل، آیه 18؛ یعنى عدالت لشكر سلیمان (ع) را قبول دارم، ولى ممكن است از روى جهل و نا آگاهى، ما را پایمال كنند.
[10]. نمل، 19.
[11] . عیون اخبار الرّضا (ع)، طبق نقل تفسیر نورالثقلین، ج 4، ص 82 و 83.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمّد محمّدی اشتهاردی